از حرفهایی که پشت سر من و تو
زده می شود
ناراحت نمی شوم
بلکه برعکس
تمام پنجره های خانه ام را
به روی این شایعه ها
باز می کنم
روی دستم برایشان
دانه ی گندم می ریزم
اجازه می دهم
روی دامنم بازی کنند
زیرا شایعه های عاشقی در کشورم
مثل گنجشگها زیباست
و من از کشتن گنجشکان بیزارم
سعاد الصباح
به دنبال آن بانکی هستم
که به من زندگی تازهای وام دهد
تا با تو بزیَم
سپس ، اعلان ورشکستگی کنم
غاده السمان
کتاب : معشوق مجازی
باران می بارید
کارگر ساختمان گفت : باران میبارد ، امروز گِل آلود خواهد بود
پستچی گفت : باران میبارد ، روزی سختی را خواهم گذرانید
راننده تاکسی گفت : باران میبارد ، مسافران زیادی خواهم داشت
بانوی خانه گفت : باران میبارد ، بیرون رفتن و خرید کردن چه بدبختی است
پیر دختر گفت : باران میبارد ، مُدل موهایم به هم خواهد خورد
کشاورز اول خندید : باران میبارد ، گندم زار شکوفا خواهد شد
کشاورز دوم گریست : باران میبارد ، محصول پنبهام فاسد خواهد شد
چتر فروش گفت : باران میبارد ، چه هوای خوبی است
پیرزن گفت : باران میبارد ، نمیتوانم خانه را ترک کنم
گورگن گفت : باران میبارد ، خاک سنگین میشود و من خسته خواهم شد
زن عاشق اما چیزی نگفت
در این ریزشِ وحشیانه ، ژرف اندیشید
در حالی که انگشتانِ شفّافِ آب ، جاسوسانه
با ریزش گرمش ، پنجره را میسایید
زن عاشق ، بیهیچ صدایی با خود گفت
باران ببارد یا نبارد
خورشید از پس ابرها بتابد یا نتابد
رنگین کمان بر آید یا تاریکی بر همه جا فرو بارد
تند بغّرد یا تازیانههای آذرخش همه جا را بپوشاند
چه فرقی میکند ؟
تا آنگاه که معشوقم خواهد آمد
تا با هم شب زنده داری کنیم
هوا زیباست ، هر طور که باشد
غاده السمّان
هنوز خیره شدن در چشمان تو
شبیه لذت بردن از شمردن ستاره
در یک شب صحرای یست
و هنوز اسم تو تنها اسمی است
در زندگی من
که هیچ کسی نمی تواند چیزی در موردش بگوید
هنوز یادم می آید
رود… رود… غار… غار… و زخم… زخم
و به خوبی بوی دستانت را به یاد دارم
چوب آبنوس و ادویه ی عربی پنهان
که بویش شبها از کشتی هایی می آید
که به سوی نا شناخته ها می روند
اگر حنجره ام غاری از یخ نبود
به تو حرفی تازه می گفتم
آنگاه که می میرم
نامم را بر سنگ گورم ننویسید
اما داستان عشق مرا بنویسید
و بنگارید
اینجا آرامگاه زنی است که به برگی عاشق بود
و درون دواتی غرق شد
و مُرد
غاده السمان
فایده
اگر نتوانم با تو قهوه بنوشم
پس قهوه خانه ها به چه درد می خورند ؟
اگر نتوانم با تو بی آنکه هدفی داشته باشیم
راه بروم
پس خیابانها به چه درد می خورند ؟
اگر نتوانم نام تو را
بی آنکه بترسم
مزمزه کنم
پس زبانها به چه درد می خورند ؟
اگر نتوانم فریاد بزنم
دوستت دارم
پس دهانم به چه درد می خورد ؟
سعاد الصباح
مترجم : وحید امیری